دفتر چه خاطرات من

این وبلاگ توضیح نداره

دفتر چه خاطرات من

این وبلاگ توضیح نداره

آنی کوچولوی من...دوست دارم!!!

(این متن رو همراه با بغض توی گلو و اشک تو چشم نوشتم!!!)

فقط 1 چیز میگم....دلتنگیه تو در مقابل دلتنگیه من هیچه

برای تو 1 نفر جای من رو گرفته و تنها نیستی...اما من چی؟؟جای تو برام خالیه و نه تنها کسی جاتو برام پر نکرد  بلکه هزاران نفر هم اگه پیشم باشن جای تو پر نمیشه!!

عزیزم...من اگه نخوام خودم رو کنترل کنم و اینو باور کنم که تو متعلق به من نیستی...نمیتونم روز هامو بگذرونم و همیشه اشک تو چشامه....پس این رو به حسابه اینکه توی دنیای نو جوانی خودم غرقم نذار...من فقط با سر گرم کردن خودم سعی میکنم که بتونم دوریتو تحمل کنم...هرچند میدونم دارم خودمو گول میزنم اما خوب چاره ای نیست...هست؟؟؟!!تو متعلق به من نیستی و باید پی زندگیت باشی...من نمیخوام...یعنی نمیتونم مانع این بشم...

آنی جونم....من هر موقع صدات رو میشنوم...دلم برات تنگ میشه و یاد خاطرات می افتم و حالم بد میشه...چون دلم برات تنگ میشه و سعی میکنم کمتر باهات حرف بزنم...پس این رو به حسابه نا مردی من و اینکه یادت نیستم نذار...

آنی کوچولوی من....اگه تو اینجا بودی و من آمل و عین خیالم نبود...چون اگه بهت عادت میکردم...وقتی تو میرفتی من تا 2 3 هفته حالم بد بود..!!

آنی من هیچ چیز رو بروز نمیدم..چون نمیخوام تو اذیت بشی...حالا هم که این هارو گفتم...چون حس کردم ازم ناراحتی....و خواستم واقعیت رو بدونی..

همیشه دوست دارم و بهت نیاز دارم!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
آنی دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:56 ب.ظ

چی بگم بهت..من نمیفهمم برای چی تو چنین فکری میکنی..آخه دیوانی کوچولو..من فقط به خاطر تو اومدی و وقتی نبودی کلافه بودم..اونوقت تو میگی علیرضا؟!از مامان بپرس هر وقت سحر بیدار میشدم میگفتم آتوسا رو بیدارکردی..باز یادم میوفتاد املی..!تو رفتنت رو به این چیزا بهونه نکن..میتونستی پیشم باشی و ۱ماه بهترین خاطرات رو داشته باشیمتو دلتنگ من میشی اما وقتی هستم..حضورم برایت کافیست.چون تو آروم به هرکاری دوست داری میرسی..میدونی من از ام.مه بدم میادچون تورو به خودش جذب میکنه..عین همونحسی که تو نسبت به س داشتی..پس این هم حقه منه که بدم بیاد..اینکه علیرضا همیشه میگه هوای آتوسارو داشته باش..تواینارو میبینیاینکه خودش با اینکه دل تنکگ بود گفت پیشش بمون بعدش ۹ ماه باید آمل باشی...!۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹ماه کم نیست..خودش یه سال تحصیلیه..حالیتهه؟!!!
پس نگو من کمتر دلتنگم..منم دل تنگم..اما توبهمن نزدیک نمیشی..!؟اینرو میزامر به حساب بغض های گاه بی گاهت..

آنی چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:29 ب.ظ

میدونی اگر جلو بودی چیکارت میکردم..جلوت زار میزردم به پیر به پیغمبر نیست..اینی که تو فکر میکنی نیستتتتتتتتتت...چرا نمیشه نزدیک شد..هان..بگو از این جمله حالم بهم خورد(پیشه همسرتی....پس قمت چیه؟))
آره این فکر رو مدام تو سرت انداختی که همسرمه پیشمه..درک..باشه هست..نباشه نیست..این چه ربطی به تو دارههههه..
آتو گاهی حس میکنم اشتباه کردم که ازدواج کردم..گاهی حس میکنم تمام خنده هات دروغه و پشتت پر از غم و غصه اس..چرااا..چون منه بد بخت شوهر کردم..نمیشه...نزدیک شیم هان..باشه آتو..
به خداوندی خدا.من دیگه بریدم..از اینکه اینطور تورو غمگین ببینمم..آخه دردت چیه لامسببببببببببببببب...جیگرم رو کباب نکن//به خدا حال من از تو بهتر نیست..دور از تو اما همیشه با یاد تو/..؟~این رسمه خواهری...اینه ۱۵ سال زندگی با تو..؟!اینم منی که ۴سالم بود تمام راهرو اون بیمارستان رو طی کنم تا تو به دنیا بیایی..آره..من همونیم که عاشقت بودم..من همونیم که مریض میشدی گریه امدر میومد. مدرسه نمیرفت...من همون که حاضر نبودم خاری به پات بره کسی اذیتت کنه من همونم یا نه؟!من همون انیتاییم که فقط از دست من غذا میخوردی..من همون هم یا نهههههههههههههههههه؟!
جوابم رو بده..میفهمییییییییی

شیما پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 ق.ظ http://tanhaiyeman.blogsky.com/

سلام...
خانوم خانوما منم وسط این دعواهای خواهرانه راه میدید یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟
میتونم یک کم فوضولی کنم آیا آتوسا خانومیه مهلبون؟اجازه هست؟

شیما چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:09 ب.ظ

سلاااااااااام
میگم چرا این همه وقت هیچی ننوشتی آتوسا خانومی؟؟؟
مگه اسم اینجا دفترچه ی خاطرات نیست؟؟؟ پس نباید اینقدر دیر به دیر بنویسی که....
دوست دارم نوشته هاتون بخونم....پس زود بیا لطفا

آنی خانوم دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:12 ب.ظ

تو سعی کن اینجارو آپ کنی..فسقلک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد